روزهای یاسین

تقدیم به پسر گلم یاسین. از طرف مامان زیبا

روزهای یاسین

تقدیم به پسر گلم یاسین. از طرف مامان زیبا

بازم عکس از عید نوروز 91 و بعدش

بازم عکس 

 

۱. من در مراسم جشن عید نوروز مهد کودک آفتاب مهتاب 

 

 

  

 سفره هفت سین مهمانسرای ولایت ۱ 

 

دانشگاه علوم پزشکی شیراز  

بهترین مهمانسرای از مجموعه مهمانسراهای وابسته به دانشگاه علوم پزشکی (به نظر من)

 

 

خونه جدید دایی مهدی (یزد)

 

از بالا سمت چپ 

پوریا- فیروزه 

 

از پایین سمت چپ  

یاسین - پارسا 

 

  

 

از اونجاییکه تمام مدت عید پای چپم می لینگید و مامانی یه آب خوش  از گلوش پایین نرفت 

 

مامان جون برام ختم صلوات نذر کرده بود که یه روز قبلش که رفته بود سفره اش رو بگیره من دور از چشم همه خودم افتتاح کردم  (خونه مامان جون- یزد)

 

 

 

 

از ترکیب رنگهای لباسام توی این عکس خیلی خیلی خوشم میاد (خونه مامان جون- یزد)

 

همه اش میگفتم 

 

نگاه چقدر خوشکله 

 

 

 

من  و مامانی پشت دوربین در خانه بازی دردونه - عکس ۱

 

 

 

من و مامانی پشت دوربین در خانه بازی دردونه - عکس ۲

 

 

 

یه نمونه از نقاشیهای من 

 

قطار و ریلش 

 

عکسهای من از شهریور 90 تا دی ماه 90

سلام 

بالاخره بعد از مدتها مامانم رسید و عکسهام رو گذاشت اینجا 

 

من در مهد کودکم (مهد آفتاب مهتاب ) که عالی ترین مهد ایه که تا به حال دیدم 

 

اینم روز اولیه که با مامانی رفته بودیم تا با خاله مریم آشنا بشیم 

  بازم من و دوستام توی مهد کودک 

 

سمت راستی منم، بعدیش میثاقه اون یکی رو یادم نیست اسمشو 

من در استخر توپ سرزمین سحر آمیز (سیتی سنتر مهزیار)

 

 اواسط مهر ماه بود که رفتیم مشهد. دیدن مامان بزرگ و بابابزرگ. اینم عکسی از من و هواپیمایی که قراره ما رو برسونه. پروازش قرار بود شب انجام بشه ولی کنسل شد و افتاد فردا صبحش. و از اونجاییکه ما صبح زود اومدیم فرودگاه و من خواب بودم، هنوز با لباس تو خونه ایی دیده می شم 

 

 من و بابایی توی حرم مطهر امام رضا (ع) که برای اولین بار بود میرفتم 

 

ما برای تولد امام رضا مشهد بودیم برای همین همه جا چراغانی و قشنگ بود 

 

 

  

من و بابایی در طرقبه که واقعا سر سبز و زیبا بود 

 

و از زیبایی رستورانهای ورودی شهر هرچی بگم کمه 

 

 

 من و هواپیما :در مسیر برگشت که بدون هیچ تاخیری اومدیم و جامون هم خیلی خوب بود. یعنی هیچ کی جلومون نبود و یه تلویزیون گنده هم جلومون بود که من خیلی نگاه کردم. و مدام هم از این ور به اون ور می رفتم و به مهموندارا کمک می کردم. از اونجاییکه من تازه ۲ سالم شده بود گفتن باید هزینه بلیط رو حساب کنین و این شد که من یه صندلی جداگانه داشتم. ولی همه اش میخواستن این یه ذره جا رو هم ازم بگیرن. چند بار کارت پروازم رو چک کردن ولی من محکم سرجام نشسته بودم و شیر رو توی دهنم توپی می کردم. اینجوری 

 

 

 

عکسهای نمایشگاه انسان، حیوان و طبیعت 

 

 

من و نمایشگاه ماشین 

  

 

عکسهای شیراز 

 

مجمتع پولاد کف (سپیدان) پیست اسکی، تله کابین و ... 

 

 

من و مامانی در نزدیکی پولاد کف 

 

 

جاده دیدنی مجتمع پولاد کف 

 

 

من و بابایی در پارک مهمانسرای شیراز 

 

 

بدون شرح 

 

سلام 

بالاخره بعد از مدتها مامانم عکسها رو اینجا گذاشت 

 

من و استخر توپ سرزمین سحر آمیز (سیتی سنتر مهزیار) 

 

10/10/90

از جمله اقداماتی که در این مدت اتفاق افتاد  

 

۱. چهارشنبه ۳۰ آذر توی مهدمون جشن شب یلدا داشتیم. منم که خوش خواب تازه به زور و گریه بیدار شدم تا عکس بگیرم. ولی چه بخور بخوری بود ها. عکساش رو اگه مامانی اسکن کنه اینجا میذاره. 

 

۲. جلوی یخچال وایستادم و میگم: 

   

یاسین بستبی (بستنی) می خوای؟   

یاسین بستبی (بستنی) می خوای؟  

 

مامان خانم بجای اینکه بیاد نیاز بچه رو رفع کنه وایستاده میخنده و منو میچلونه مثل همیشه 

 

۳. روز پنجشنبه گذشته بعد از اینکه مامانی همه جا رو تمیز کرد و برق افتاد به فکر افتادم که به این مامان زحمتکش کمک کنم. این شد که وقتی حواسش نبود دستمال مخصوص تلویزیون رو که شسته بود و روی دسته کابینت گذاشته بود تا خشک بشه ور داشتم و همه  جا رو دوباره باهاش تمیز کردم. خوب برق افتاد. مخصوصا روی کیس کامپیوتر !!!! نمی دونم چرا حاج خانم بجای تشکر وایستاده میزنه تو سر خودش ؟!!!!!!!!! 

 

۴. پنجشنبه شب رفتیم شهر اسباب بازی. و واقعا شهری بود. اگرچه مغازه اش خیلی بزرگ نیست ولی کلی اسباب بازی داشت که قابل وصف نیست. منم بی نصیب نموندم و یه پازل چوبی سه تا خرسی گرفتم.  

 

۵. همون پنجشنبه باز رفتیم کتاب فروشی محام و چند تا کتاب برچسبی گرفتیم. آخه برچسبها خیلی حال می دن مخصوصا وقتی روی صورت بابی (بابایی) بچسبونی !!!!! 

 

۶.  فردا جشن تولد دعوتم. تولد ایلیا. کارت اینا هم واسمون گذاشتن. امیدوارم خوش بگذره. 

 

۷. هفته گذشته نمایشگاه ؛انسان؛ حیوان و طبیعت بود که خیلی جالب بود. خرس گنده بود که روی دو تا پاهاش وایمیستاد یه توله کوچولو هم داشت. دو سه تا خرس بود سه چهار تا شیر گنده گراز و ... خیلی هیجان داشت مخصوصا واسه مامان. 

 

امیدوارم در آینده نزدیک عکسام اینجا ثبت بشن. 

 

خدایی تاریخ امروز رو حال می کنین ؟!!!!!!!!!!!!!!

این منم- 28/9/90

با عرض سلام و عرض خوب هستین 

 

ما هم که خوبیم  

 

فقط این مامانی فرصت نمی کنه که بیاد اینجا از خاطرات من بنویسه 

 

آخه فقط همین یه دونه وبلاگ که نیست. 

 

در هر صورت  

 

بزرگترین تحولات من در دو زمینه است: 

 

پروژه از پوشک گرفتن 

 

و تحولات کلامی 

 

خلاصه اینکه من دیگه پوشک ندارم ولی هنوز هم باید حواسشون باشه که یه وقت منزل رو آبیاری نکنم.  یعنی خودم نمی گم جیش. بلکه دوستان باید بفهمن من کی جیش دارم.  

 

ولی از نظر کلامی خیلی پیشرفت کردم. البته در مقایسه با خودم. 

 

الان از ۱ تا ۲۰ رو انگلیسی می شمرم.  

 

تمام الفبای انگلیسی رو بلدم 

 

از ۱ تا ۱۰ فارسی رو بلدم  

 

به بابایی می گم بابی 

 

 

مثلث، دایره، مستطیل، مربع، بیضی، هشت ضلعی، ماه و ستاره رو به انگلیسی بلدم 

 

رنگها رو هم به فارسی و هم به انگلیسی بلدم البته در این زمینه پیشرفت خوبی داشتم. چراکه رنگهایی مثل بنفش، نارنجی، صورتی و مشکی رو هم که جزء رنگهای اصلی نیستن رو هم بلدم. 

 

عاشق خاموش روشن کردن چراغام و البته تازگیها دستم هم میرسه . شبها وقتی چراغا خاموش می شه می گم که بابی بخواب مانی بخواب و  ...

 

در خونه رو هم براحتی می تونم باز کنم. که باز دوستان لطف می کنن و قفل می کنن. 

 

چند روز پیش توی مهدکودک کاغذ دیواریها رو پاره کردم که قرار شد مامانی از خجالتشون در بیاد 

 

روز چهارشنبه یعنی ۳۰ آذرماه توی مهدمون جشن داریم. واسه شب یلدا. نمی دونم چکارها می تونم بکنم که بهشون کمک بشه !!!!!!! 

  

ایشالله اگه بشه عکسام رو میذارم