-
بازم عکس از عید نوروز 91 و بعدش
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 10:34
بازم عکس ۱. من در مراسم جشن عید نوروز مهد کودک آفتاب مهتاب سفره هفت سین مهمانسرای ولایت ۱ دانشگاه علوم پزشکی شیراز بهترین مهمانسرای از مجموعه مهمانسراهای وابسته به دانشگاه علوم پزشکی (به نظر من) خونه جدید دایی مهدی (یزد) از بالا سمت چپ پوریا- فیروزه از پایین سمت چپ یاسین - پارسا از اونجاییکه تمام مدت عید پای چپم می...
-
عکسهای من از شهریور 90 تا دی ماه 90
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 09:44
سلام بالاخره بعد از مدتها مامانم رسید و عکسهام رو گذاشت اینجا من در مهد کودکم (مهد آفتاب مهتاب ) که عالی ترین مهد ایه که تا به حال دیدم اینم روز اولیه که با مامانی رفته بودیم تا با خاله مریم آشنا بشیم بازم من و دوستام توی مهد کودک سمت راستی منم، بعدیش میثاقه اون یکی رو یادم نیست اسمشو من در استخر توپ سرزمین سحر آمیز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 08:34
سلام بالاخره بعد از مدتها مامانم عکسها رو اینجا گذاشت من و استخر توپ سرزمین سحر آمیز (سیتی سنتر مهزیار)
-
10/10/90
شنبه 10 دیماه سال 1390 11:11
از جمله اقداماتی که در این مدت اتفاق افتاد ۱. چهارشنبه ۳۰ آذر توی مهدمون جشن شب یلدا داشتیم. منم که خوش خواب تازه به زور و گریه بیدار شدم تا عکس بگیرم. ولی چه بخور بخوری بود ها. عکساش رو اگه مامانی اسکن کنه اینجا میذاره. ۲. جلوی یخچال وایستادم و میگم: یاسین بستبی (بستنی) می خوای؟ یاسین بستبی (بستنی) می خوای؟ مامان...
-
این منم- 28/9/90
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 08:49
با عرض سلام و عرض خوب هستین ما هم که خوبیم فقط این مامانی فرصت نمی کنه که بیاد اینجا از خاطرات من بنویسه آخه فقط همین یه دونه وبلاگ که نیست. در هر صورت بزرگترین تحولات من در دو زمینه است: پروژه از پوشک گرفتن و تحولات کلامی خلاصه اینکه من دیگه پوشک ندارم ولی هنوز هم باید حواسشون باشه که یه وقت منزل رو آبیاری نکنم. یعنی...
-
عکسهای من از فروردین ۹۰ تا چندی پیش
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 12:56
من و بابایی در میان شکوفه های درخت بهاری. محل عکس: هتل پارک سورمق- سه راهی سورمق به سمت یزد. اینجا یکی از پرانرژی ترین جاهاییه که تا بحال رفتم. خیلی خیلی حس خوبی داره. تازه هتل تمیزی هم هست به نسبت هتل های بین راهی و کارمندای مودبی هم داره. با توجه به اینکه عید امسال هم به تب 6 روزه و خطراتی مثل پرت شدن قاب عکس از روی...
-
1/4/90
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1390 01:49
سلام دوستان بعد از مدتها اومدم تا از پیشرفتهای جدیدم بگم از جمله پیشرفت ها تغییراتی ه که توی صحبت کردنم اتفاق افتاده. کلمات گهربار اینجانب شامل: چ ِ چِ ِ : ماشین بزرگ قطار دوچرخه ( چ چ با کسره همون صدای قطاره) اِقاسیس: بیا، بگیر تیغا: مثلث ( در واقع از نسخه انگلیسی این کلمه تری انگل Triangles گرفته شده) سِیکی: دایره (...
-
عیدانه
سهشنبه 24 اسفندماه سال 1389 12:11
یالاااااااااااااه ما اومدیم کسی ل---خ------------ت نباشه یه خاطره بد از گذشته + خاطرات روزمره چند وقت پیش دستم با اتو سوخت وحشتناک تمام کف دست و انگشتا و اینا رفت. حتی بندهای انگشتام یکی شده بودن و یه تاول زده بود از نوک انگشت تا آخر. تا مدتها در گیر بودیم. عفونت و اینا هم داشتم. ولی بخیر گذشت از بیماران قلبی و ......
-
من بزرگ شدم
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 11:01
مدتهاست میخوام اینجا بنویسم ولی مامان خانم پسورد رو یادش رفته بود و .. من حسابی بزرگ شدم و خوبم ۱. مهد کودکم رو عوض کردم و الان پیش خاله مریم هستم ۲. به ماشین می گم "ثقون" که از اونجاییکه زبان من انگلیسی هست این کلمه عجیب از کلمه cycle به معنی چرخ گرفته شده. توضیحات اینکه این کلمه ثقون-- که حتما باید با ث...
-
عکسهای جشن تولد یکسالگی
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 12:46
بعلللللللللللللله جونم براتون بگه که ماهم بالاخره به سال رسیدیم و یک ساله شدیم. که کلی احساس آقا بودن و مرد بودن و جنب داشتن و اینا بهمون دست داد. البته این عکسها مربوط به 31/6/88 هست. اول از تزئین کاریهای مامان خانم بگم که البته یه خورده حالش بخاطر تصادف چند روز پیش گرفته بود و ساده تزیینات کرده. بابایی هم درگیر...
-
ادامه عکسهای مسافرت
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 11:09
من در هتل پوریا / بندر انزلی/ با اسباب بازی بسیار جالب و جدیدم. که هم توپ داره و هم بلزه و هم با چکش میشه زد روش و هی صداشو در آورد و اعصابها که له می شوند !!! در حرم مطهر حضرت معصومه و من که انرژیم ۱۸۰ برابر شده بود تمام صحن رو چهار دست و پا رفتم بابایی هم بنده خدا ساپورت میکرد گفتم که بابایی ساپورت میکرد اون دختر...
-
عکسهای مسافرت
شنبه 30 مردادماه سال 1389 10:45
سلام سلام ما رفته بودیم یزد و در ادامه عکسها رو میذارم من در روروئک داش داش داش داش داش داش داشم من !!!!!!!!! (با آّهنگ بخونین) من بهمراه دایی مهدی بازم داش داشم من عکس دسته جمعی در منزل دایی مهدی در یزد ببخشید زیاد خوب نیفتاده (موبایل مامانیه دیگه) ولی خاطره انگیزه ایده این عکس از دایی محسن می باشد جالبه که همه مون...
-
من در مهد کودک و ...
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 11:01
یاسین قشنگه چقده قشنگه! هه! از همه رنگه !! هه!! لوازم التحریر چرا و چیه رنگ و وارنگه !! هه!! رنگین کمونه !!! هه!! لپشو بچشییییییییییییییییییییییم !!! (بکشیم) موش درگ دگ !!! ( به نقل از عروسک چرا و چیه در سی دی رنگین کمان ۱) من در مهد کودک به خوشی و خرمی و شادکامی من در حال تحصیل !!! من و مامانی ( و بابایی پشت دوربین)...
-
یاسین و پسر دایی و . . .
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 12:41
من و پسر دایی گلم پارسا ( من حدودا ۵ ماهمه) تو ی بغل بابایی سمت راستی منم ها این پسر دایی خان از من 11 ماه بزرگتره ولی از نظر اندازه شما خودتون قضاوت کنین !!! (چیکار کنم با این تپلی بودنم؟ فکر کنم شیر مامانی مشکل داره. احتمالا کره اش زیاده !!) اون آقا خوشکله هم که توی back ground هست "دایی محسن" بنده می باشد...
-
من در همون 3 ماهگی
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 09:05
سمت راست: شیخ یاسین سمت چپ: شیخ شایان !!! من کپلی در Carrier در حال تفکر به آینده !!
-
یاسین در ۳ ماهگی
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 09:50
یاسین خان و خاله هودا ! (مامان شایان و همسر عمو شهرام و دوست مامانی) اینجا من تقریبا ۳ ماهمه معرفی می کنم از سمت راست بابایی نمکی/ مامانی کپلی/ خاله هودا و شایان بازم معرفی می کنم پشت دوربین: عمو شهرام یکی از زیبا ترین عکسهای من و بابایی عمو شهرام قرار بود برای تحویل این عکس با بابایی معامله کنن. ولی بعدا به توافق...
-
۱- من متولد شدم
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 13:17
سلام دوستان این منم یاسین ۳۱/۶/۱۳۸۸ ساعت ۱۰ صبح یمارستان آریا- اهواز من متولد شدم و از این به بعد تصمیم دارم عکسامو توی وبلاگم بذارم زودی بر می گردم